یکی از پرسشهای سختی که پیرامون کتاب خوانی وجود دارد این است که آیا خواندن هر کتابی سودمند است یا نه؟ تاکید بی دلیل مقامات فرهنگی کشور بر ساعت مطالعه و کمی ساختن امری ذاتا کیفی  باعث تلقین این حس در مردم شده است که هرگونه کتاب خواندنی را پر ارج بدانند. اما واقعیت این است سرمنشا اغلب  گرفتاری های بشر از کتابهایی که نباید نوشته میشد.

اگر پذیرفتیم که هر کتابی سودمند نیست پرسشی که مطرح میگردد این است که چه کتابی سودمند است؟ به عبارت دیگر چه کتابی خوب و چه کتابی بد است؟ شاید سخن گفتن از کتابهای خوب دشوار باشد و پیچیده اما تکلیف کتابهای بد را میتوان راحت یکسره کرد. پس پرسش مشخص ما این است کتاب بد چه کتابی است؟

شاید تمثیل کتاب غذای روح است تمثیلی نخ نما باشد ولی هنوز هم واجد حقایقی است.غذای بد غذایی است که هدفش را تامین نمیکند. اگر هدف شما سرشدن باشد بستنی غذای بدی است اگر هدفتان لذت بردن باشد سالاد فصل غذای بدی است و اگر هدفتان سلامتی است مسلما کباب چرب غذای بدی است. اگر همین منطق را برای کتابها در نظر بگیریم میتوانیم بگوییم کتاب بد کتابی است که هدف مخاطب را تامین نمیکند.


داستان من مرلین مونرو


آیا کتاب خاطرات مرلین مونرو کتاب بدی است؟ خب برخلاف نظر رایج ابدا  نمیتوان گفت که خاطرات مونرو کتاب بدی است چرا اولا یک سند دست اول در مورد این بازیگر افسانه ای است. ثانیا یک سند دست اول در مورد هالیوود است و ثالثا هدف مخاطب را تامین میکند. در مقابل  کتاب پدیدارشناسی هگل با ترجمه زیبا جبلی کتاب بدی است زیرا ترجمه ی بد جبلی کتاب را مختل کرده است و هدف مخاطب که آشنایی با نظرات هگل است تامین نمیگردد.


پدیدارشناسی روح


بدین ترتیب شاید اولین گام برای مواجه با هر کتابی طرح این پرسش باشد که هدف از خواندن این کتاب چیست؟